توضیح ِ واجب

آدم خوب است کسی را داشته باشد تا همه ی حرفهایش را بی پرده بریزد توی شکمش..بی پرده بگوید همه ی چیزهایی که این روزها جرم است...همه ی حرفها و خاطراتی که یک آدم می تواند در خود چندسال نگه دارد و آخربه خاطر نگفتنش احساس پیری کند... خوب است که چنین آدمی باشد...خوب است که شانه ای باشد... خوب است که مرهمی باشد... خوب است که همدمی باشد... خوب است که همه فکر نکنند همان آدمند... که دلسوزی های الکی نباشد...که آدم مزاحم نداشته باشد... کلاً همه ی چیزهایی که نداشته ایم ؛ خوب است... خیلی حرف است تنهایی...
چند روز است هر روز خاطراتم جلوی چشمم است... گاهی موقعها جملاتش هم می آید و می رود و اشاره می کند که اینها می توانند ثبت شوند... می توانند پست شوند.. تا حالا مقاومت کرده بودم ؛ ولی سخت است جلوی هجمه ی هر روزه ی خاطرات مقاومت کنی و برای کسی نگویی . دروغ چرا.. از گفتن خیلی هایش خجالت می کشم... به نظرم زندگی خجالت آوری بوده. نمیدانم اگر دوباره متولد شوم همین طور خجالت آور خواهم بود یا نه... اما میدانم هر چه شوم گُه تر از این خواهد بود..
اینجا انتقاد پذیر نیستم...تعریف و تمجید را هم مستقیم پرت میکنم سطل آشغال... اینجا آن آدمی که هست ، بی ادب است... فکر های بد می کند... حرفهای بدتر می زند...