دوستان ِ من  
دوستان هم محله ای ِ من (آنهایی که روزها در کوچه می دیدمشان و هر روز وعده ی فردا میکردیم)  سه گروه بودند.. 
گروه اول ، یا بهتر بگویم دوره ی اول را زیاد به خاطر نمی آورم.. تنها هاله ای از یک زمین خاکی فوتبال در جند ده متری خانه مان به خاطر دارم که آنجا بازی میکردیم..
گروه دوم بعد از آنها بودند که همه تیپ بچه ای داشت.. یکی داریوش نام و کاملا مثبت و همکلاسی ام در مدرسه (رفت آمدمان تا مدرسه و حتی نانوایی با دوچرخه بود و باهم بودیم همیشه.چه زمینها که نخوردیم با دوچرخه) ؛ یکی برادر کوچکترش که به خاطر صورتش به اش میگفتند نچسب ( و من هیچوقت نفهمدیم یعنی چه) ؛ یکی رضا نام که یکبار در دعوا دست یکی را گاز گرفت و خون و فریاد طرف بلند شد ( کاملا بی ادب و کله شق - میگفتند پدرش رفته یک زن جدید گرفته و مادر و سه بچه ی پسرش را ول که نه ولی به حال خود گذاشته) ؛ برادرش مهدی (معروف به مهدی جی ال ایکس) که تازه از ژاپن برگشته بود و کوچکتر از من بود و علاقه ی خاصی به خلاف داشت (یکبار نزدیک بود برویم زیر اتوبوس با دوچرخه) ؛ دو برادر که متاسفانه اسمهایشان یادم نیست.. یکی دروازه بان تیم بود و آنیکی را فقط میدانم قد بلند بود ؛ یکی دیگر هم بود که فراری شد از خانه ( یادم نمیرود..پدرش معتاد بود و مادرش آن روز صبح در کوچه زاااار میزد) و آخری که پدرش مدیر مدرسه ام بود و بین دو گروه مردد بود همیشه..(معمولا در زیرزمین هایمان پینگ پنگ بازی میکردیم )
گروه بعدی که دوستان هم محله ای من شدند یکیشان کاراته باز بود و عشق بازی های کامپیوتری و قرار بود بعد از دبیرستان برود آمریکا ؛ یکی دیگر تیزهوشان میرفت و پدرش مایه دار خفن بود و همکلاسی مهد کودک من ؛ یکی دیگر خانه ی مادربزرگش آنجا بود و گهگاهی می آمد و کوچکتر از همه بود ؛ یکی دیگر از دو خیابان آنطرف تر می آمد و رتبه ی کنکورش دورقمی شد ؛ و یکی دیگر که خانواده اش جد اندر جد معلم و استاد بود. من هم بین اینها یک بچه ای بودم که مدرسه ی دولتی ِ معمولی میرفتم و تازه داشتم کامپیوتر یاد میگرفتم.. 
همه اش فکر میکنم ما بزرگ شویم میخواهیم اینها را برای بچه هایمان تعریف کنیم واقعا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر