آقای آقایی  
در تمام عمرم سه بار کلاس قرآن رفته ام.. دوبار در اوج کودکی و یک بار حدود نه سال پيش... اوليها كه دليلش را هيچوقت  نفهميدم.. شايد والدينم ميخواستند بچه ي سربراهي درست كنند.. دومي هم شاید مرا به زور بردند و نامم را ( به وعده هاي كلاسهايي مثل شنا و كامپيوتر كه تا آنموقع خوابش را هم نديده بودم ) نوشتند تا چیزهایی که باید ، یاد بگیرم..چه انتظاري بود؟ من يك بچه شهرستاني بودم كه فحش هم در زبانش نميچرخيد.. فحش كه مي شنيد ؛ سرخ و سفيد ميشد و فرار ميكرد... آقایی بود آنجا به نام آقای "آقایی" .. خوش برورو و مهربان.. آنقدر كه هنوز هم دوستش دارم.. یکبار جمعمان کرد توی یک اتاق و گفت : " این چیزهايي كه ميخواهم امروز بگويم را خانواده ها باید برایتان بگویند ؛ اما چون خیلی از خانواده ها رویش را ندارند که چشم و گوش فرزندشان را باز کنند ؛ من هم میگویم" و تاکید کرد که اگر کسی توی آن کلاس بخندد یا تکه پرانی کند عاقبت بدی دارد... همه ترسیدیم جداً و او بود که از لغات و اصطلاحات عامیانه تا تخصصی ِ مسائل ِ جنسي را توضیح داد... خدا عمرش بدهد.. حداقل فهميديم از توي دستگاه به عمل نيامديم... همیشه فکر میکنم خانواده ام که چیزی را به من توضیح نداده اند .نميدانم  اگر او نبود تا کی باید اتاق ممنوع الورودي را در بيمارستان فرض ميكرم كه در آن بچه توليد ميكنند..

۱ نظر:

  1. من توي يك اردو فهميدم كه اتاقي توي بيمارستان در كار نيست.
    و تا الان كه داره 24 سالم ميشه هنوز خانوادم يك كلمه هم در اين زمينه برام نگفتند. باز خدا رو شكر كنيد كه شما يك آقاي آقايي به تورتون خورد.
    بچه كه بودم با خودم حساب ميكردم كه خدا از كجا ميفهمه كي عروسي كرده كه بهش بچه بده. بعد چرا بعضي‌ها عروسي نكرده بچه‌دار ميشند، بعضي‌ها عروسي كردند ولي هي دعا ميكنند بچه‌دار بشند. يك روز از مادر و پدرم پرسيدم موضوع چيه واقعا. بابام يك خنده‌ي خيلي زشت كرد. فكر كنم turn on شده بود مردك. به قول تو بي‌شعور بود.
    اگر خواستي اين كامنت رو پاك كن. از اينكه نظرات 0 هستند خوشم مياد. و اينجوري فكر ميكنم با خواندن وبلاگت به حريم شخصيت احترام نگذاشتم.

    پاسخحذف