جیش
سال دوم دانشگاه بودم... خورده بودیم به یک سری تعطیلی و طبق معمول قصد خانه داشتم.. قرار شده بود با یکی از فامیل ها طی طریق کنیم با اتوبوس. بنده ی خدا بچه ی کوچکی داشت.سوار اتوبوس که شدیم مجبور شدم یکی دو ردیف جلوتر بنشینم.. وسطهای راه بود که بچه جیغش درآمد که آآآی.... جیش دارم... مادر بدبختش هم یکی توی سر و کله ی خودش میزد دوتا توی سر و کله ی بچه که : " ور ور نکن ؛ الان میرسیم " . اما بچه حالی اش نمیشد... بچه بود... تخس بود... داد میزد... نمیفهمید... هی داد میزد جیش دارم.. چندجوان دانشجویی که مشخص بود با هم اند و مسخره بازیهایشان خیلی زیاد است هم پشت سر نشسته بودند و هی میخندیدند.. وسطهای راه یک بنده خدایی به راننده گفت بایستد.. نه بخاطر جیش بچه.. میخواست پیاده شود همانجا... مادر بنده خدا هم خواست بچه را خفه کند ؛ دستش را گرفت ؛ برد پای اتوبوس توی خاکی ها سرپا جیش کرد... من توی اتوبوس بودم و دیدم آن چند جوان فیلم گرفتند و کلی خندیدند به بی فرهنگی بازی در آوردن و کلی مزخرف گفتند... نمیدانم فیلم را برای چند نفر بلوتوث کردند یا نشان چند نفر دادند.. چیزی نگفتم اما همانجا دلم رنجید... دعا کردم خدا یک بچه ی تخس ِ زبان نفهم بدهد بهشان... نه بخاطر اینکه طرف فامیلمان بود یا انگ بی فرهنگی به فامیلمان زده بودند... نه.... بخاطر اینکه بی شعور بودند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر